پژوهشگران دانشگاه Eötvös Loránd بررسی کردهاند که آیا درک انسان از زمان با افزایش سن تغییر میکند یا خیر، و اگر تغییر میکند، چرا و چگونه ما گذر زمان را به شکلی متفاوت از دوران کودکی درک میکنیم.
به نقل از ساینس دیلی، زمان میتواند حقههایی را انجام دهد. بسیاری از ما این تجربه را داشتهایم که تابستانهای دوران کودکی را بسیار طولانیتر از همان مدت مشابه در بزرگسالی احساس میکنیم. با توجه به اینکه انسان میتواند استدلال بیاورد که چرا یک تابستان ممکن است طولانیتر از تابستان دیگر به نظر برسد و چگونه درک زمان بسته به عوامل مختلف ممکن است کوتاه یا طولانی به نظر برسد، میتوانیم به راحتی آزمایشی را برای به دست آوردن دلایل بیشتر در این رابطه انجام دهیم.
در این رابطه، پرسشی که پژوهشگران مطرح میکنند از این قرار است: چگونه یک رویداد مهیج بر درک ما از زمان، در هنگام بررسی معیارهای مختلف بر رشد شناختی ما تاثیر میگذارد؟
برای یافتن پاسخ این پرسش، آنها سه گروه سنی ۴ تا ۵ ساله، ۹ تا ۱۰ ساله و ۱۸ سال به بالا را انتخاب کردند و برای هر گروه ۲ ویدئوی یک دقیقهای پخش کردند.
این دو ویدئو از یک مجموعه انیمیشن پرطرفدار استخراج شده بود که از نظر ویژگیهای صوتی و بصری نیز در حد متعادل و متوسط بود، به جز یک ویژگی و آن هیجان و حوادث بیشمار فیلم بود. یکی از ویدئوها متشکل از وقایع پرهیجان و حرکات سریع بود (پلیس در حال نجات حیوانات و دستگیری یک دزد) و دیگری یک سکانس یکنواخت و تکراری (تصویر سایه شش زندانی در حال فرار با یک قایق پارویی). پژوهشگران این دو کلیپ را به ترتیب پخش کردند؛ ابتدا فیلم مهیج را و سپس فیلم دیگر را. پس از تماشای هر دو ویدئو، آنها از گروههای تماشاگر دو سوال پرسیدند: «کدام یک طولانی تر بود؟ » و «آیا میتوانید مدت زمان را با دستهای خود نشان دهید؟ » دو سوالی که حتی برای یک کودک ۴ ساله هم قابل درک است.
نتایج، یک سوگیری قوی را در هر گروه سنی نشان داد، اما برای کودکان پیش از مهدکودک، بهطور شگفتانگیزی، نتیجه متفاوت بود. در حالی که بیش از دو سوم از کودکان پیش از مهدکودک ویدئوی پر حادثه را طولانیتر میدانستند، سه چهارم از گروه بزرگسالان همین احساس را در مورد ویدئو با سکانس یکنواخت داشتند.
نتیجه غیرمنتظره است، چرا که هیچ یک از مدلهای بیولوژیکی ادراک زمان نمیتوانست آن را پیش بینی کند. بر اساس مدلهای بیولوژیکی درک زمان در دو دسته قرار میگیرند:
نورونهای ضربانساز در مغز و نورونهایی که با گذشت زمان نرخ اقدام رو به کاهش را نشان میدهند. با این حال، این پرسش که «چه کسی» این سیگنالها را در مغز تفسیر میکند، هنوز بهصورت سوالی مبهم باقی مانده است. هر دو مدل یک بهبود مستمر وابسته به سن را با افزایش سن فرض میکنند.
پژوهشگران در این مطالعه از مفهوم ذهنی و اکتشافی (heuristics)، که توسط Amos Tversky و Daniel Kahneman در علوم شناختی معرفی شده است، بهره بردند. آنها یک بحث اکتشافی را بهعنوان میانبرهای ذهنی یا پروکسیهایی تعریف میکنند که فرد را قادر میسازد تصمیمات سریع بگیرد. برای درک این موضوع که چرا برای مقایسه مدت زمانها به مفهوم اکتشافی نیاز داریم، باید گفت، از آنجایی که مغز، نه یک ساعت مرکزی قابل اعتماد دارد و نه یک نقشه برداری حسی مستقیم از مدت زمانها، بنابراین، ما باید از یک پروکسی استفاده کنیم. پروکسی برای مدت چیزی مشخص و در عین حال مرتبط با محتوای زمانی است، برای مثال در مورد سوال «در مورد کدام موضوع میتوانم بیشتر صحبت کنم؟» یک کودک ۵ ساله فکر میکند که اگر اولین ویدئو شامل صحنههای مهیج بود، میتوانست چیزهای زیادی در مورد آن بگویند. در حالی که ممکن است بتواند فیلم دیگر را تنها در یک فعل خلاصه کند. این ویدئوی پر حادثه شامل سه قسمت بود که نمونهای کامل از یک داستان را شامل میشد. در مقابل، ویدئوی یکنواخت، هیچ خط داستانی نداشت. به طور کلی، ویدئوی مهیج نمونههای داستانی معرف بیشتری نسبت به ویدئوی بیحادثه و یکنواخت داشت. بنابراین، بر اساس یک مدل اکتشافی، کودکان مهدکودک احساس میکنند که ویدئوی پر حادثه طولانیتر است.
بر اساس تحقیقات پژوهشگران، در حدود سن ۶ تا ۱۰ سالگی، کودکان مفهوم «زمان مطلق» را فرا میگیرند. همه ما زمانی که قرار ملاقات میگذاریم، وظایف خود را سازماندهی میکنیم و از یک جدول زمانی پیروی میکنیم و به عبارتی بر اساس مفهوم زمان مطلق و جهانی عمل میکنیم. همه این اقدامات مفهوم زمان جهانی را که مستقل از مشاهده گر است و کاملا با مکانیک کلاسیک نیوتن سازگار است، تقویت میکند.
ما شروع به تفکر در مورد زمان بهعنوان یک موجود فیزیکی، مستقل از رویدادهایی میکنیم که آن را به هم متصل میکند و متوجه میشویم که تجربه ذهنی ما از زمان بهعنوان ناظر ممکن است تغییر کند. بهترین کاری که میتوانیم برای حذف ذهنیت انجام دهیم این است که جریان زمان را بررسی کنیم. ما میتوانیم جریان زمان را با نمونهبرداری مکرر آن بررسی کنیم، برای مثال با نگاه کردن به ساعت یا خیره شدن به بیرون از پنجره و تماشای جریان ترافیک. درواقع، هرچه بیشتر این بررسی را انجام دهیم، تخمین قابل اعتمادتری بدست میآوریم. با این حال، مغز ما همیشه برای ردیابی زمان در دسترس نیست. زمانی که توجه ما به کار دیگری مشغول میشود، آنگاه این نمونه برداری از زمان مطلق ممکن است چرخهها را نادیده بگیرد. در مقابل، هنگامی که منتظر کسی هستید که برای قرار ملاقات دیر میآید، زمان کندتر میشود، زیرا مغز ثانیهها را میشمرد و این امر نیز باعث افزایش عصبانیت میشود.
در پرتو این اکتشافات، اجازه دهید ببینیم وقتی از ما خواسته میشود مدت زمان یک ویدئوی هیجانانگیز را در مقابل یک ویدئوی خستهکننده حدس بزنیم، چگونه مفهوم زمان مطلق را درک می کنیم. هنگام تماشای یک فیلم جذاب، ذهن کاملا در داستان غوطه ور میشود، زیرا توالی اعمال به قدری سریع آشکار میشود که فرد فرصتی برای فکر کردن به چیز دیگری مانند زندگی، کار یا لیست امور روزمره را ندارد و در عوض، ذهن توسط واقعیت جایگزین داستان فیلم ربوده میشود.
در مقابل، هنگام تماشای یک فیلم خسته کننده، فرد ممکن است ساعت را بررسی کند یا به این فکر کند که در آن زمان در چه مکان دیگری میتوانسته حضور داشته باشد، و همه این حواس پرتی ما را قادر میسازد تا از جریان زمان مطلق نمونه برداری کنیم.
لازم است بدانیم که این مفاهیم اساسی، مانند زمان و مکان، پیچیدهتر از آن هستند که بتوانیم آنها را توسط انواع خاصی از نورونهای مغز شناسایی کنیم. برای بحث در مورد چنین مفاهیم انتزاعی، باید قادر بود از امور زیستی و شناختی آگاه و ارتباط میان آنها را درک کرد. اما در پاسخ به این پرسش که آیا ما هرگز خواهیم توانست این پازل را بهطور کامل حل کنیم یا خیر، باید گفت تنها زمان میتواند به آن پاسخ دهد.
نتایج این مطالعه به تازگی در ژورنال Scientific Reports منتشر شده است.