ادامه مطلب
شعری از حافظ
سالها دل طلبِ جامِ جم از ما میکرد وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا میکرد گوهری کز صدفِ کُون و مکان بیرون است طلب از گمشدگانِ لبِ دریا میکرد مشکلِ خویش بَرِ پیرِ مُغان بُردم دوش کو به تأییدِ نظر حلِّ معما میکرد دیدمش خُرَّم و خندان قدحِ باده به دست و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد گفتم این جامِ جهانبین به تو کِی داد حکیم؟ گفت …