این کلمه مقدس روابط ما را شفا می‌دهد!

 

چرا زوجین، پس از ازدواج، به رفع نیاز‌های هر دو طرف، فکر نمی‌کنند؟! مگر نه این که ما ازدواج می‌کنیم تا بتوانیم یک زندگی مشترک داشته باشیم؟ آیا در زندگی مشترک، من نباید هم به خودم و هم به طرف مقابلم توجه داشته باشم

به گزارش پایگاه خبری تجریش به نقل از برنا؛ شیما اسکندری در یادداشتی در ضمیمه خانواده امروز روزنامه اطلاعات نوشت: می گوید دلم می‌خواهد همسرم بیشتر از هر کسی مرا درک کند، اصلا انگار متوجه حرفای من و احساساتم نیست، گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم با یک دیوار سنگی در ارتباط هستم و هر حرفی می‌زنم با شتاب به سمت خودم بر می‌گردد، انگار زندگی مشترکمان کسل  کننده و گاهی منزجرکننده می‌شود!

دستم را زیر چانه ام زده بودم و داشتم دیوار سنگی و توپی را تصور می‌کردم که به سمت آن پرتاب می‌کنم و آن توپ با شتاب به صورت خودم می‌خورد. از فکر آن صحنه انگار از فکر و رویا بیرون آمدم و دوباره متوجه حرف‌های او شدم، خیلی دردناک و سخت بود تصور زندگی کردن در شرایطی که یک دیوار سنگی، بخشی از زندگی و رابطه تو را تشکیل داده باشد و تو هر بار به خاطر این که یکی از نیاز‌هایت تامین نمی‌شود، شنیده نمی‌شوی، دیده نمی‌شوی، نوازش نمی‌شوی و مدام باید خودت را سانسور کنی، چه دردی دارد

از او پرسیدم می توانی کمی بیشتر در مورد درک و تفاهم بین خودت و همسرت صحبت کنی؟

کمی سکوت کرد و دوباره ادامه داد: گفت وقتی به او می‌گویم دلم نمی‌خواهد روز تعطیل را بیرون از خانه باشیم و دوست دارم با تو در خانه خودمان غذای ساده ای بخوریم و کمی آرامش داشته باشیم، شبیه یک کوه آتشفشان می‌شود و آنچنان داد و بیداد راه می‌اندازد که تمام حرفم را پس می‌گیرم، اگر هم در طول سال یک بار به خاطر من آخر هفته یا تعطیلات را در خانه بمانیم، آنقدر غر می‌زند و حرف‌های نیش و کنایه دار نثارم می‌کند که از کاری که کرده ام و در خانه مانده ام پشیمان می‌شوم و در نهایت فقط به یک نتیجه می‌رسم و آن هم این است که همسرم مرا درک نمی‌کند، لابد دوستم ندارد، نکند ما از همان اول، نیمه‌های گمشده یکدیگر نبوده ایم و همه این فکرها خیلی برایم عذاب آور است.

این مورد، تعریف یکی از مراجعانم از روزهای تعطیل و آخر هفته خودش و همسرش بود.

چیزی که در چنین مسائلی بین همسران، بیشتر از هر چیز نظر مرا به خود جلب می‌کند، در درجه  اول تعریف زوجین از نیازها و خواست‌های خودشان و همسرشان است و در درجه دوم این مسئله است که چرا زوجین، پس از ازدواج، به رفع نیازهای هر دو طرف، فکر نمی‌کنند؟! مگر نه این که ما ازدواج می‌کنیم تا بتوانیم یک زندگی مشترک داشته باشیم؟

آیا در زندگی مشترک، من نباید هم به خودم و هم به طرف مقابلم توجه داشته باشم؟ آیا روزی نباید من این امکان را بدهم که شاید امروز من ۲۰ درصد رابطه هستم و همسرم ۸۰ درصد رابطه؟ آیا نباید روز دیگر این نسبت تغییر کند؟ گاهی هر کدام از ما نمی‌توانیم ۵۰ درصد رابطه باشیم و گاهی دیگر نسبتهای متفاوت تری داشته باشیم؟! آیا در این رابطه فقط من مهم هستم؟ فقط او مهم است؟ اگر روزی هر دو ما توان بر عهده گرفتن فقط ۲۰ درصد رابطه را داشته باشیم، پس تکلیف بقیه رابطه چه می‌شود؟ رهایش کنیم و آسیب بزنیم، رهایش کنیم و آسیب ببینیم؟

همیشه باید منتظر باشم تا حمایت شوم، تا نیازهایم تامین شود؟ اصلا مگر نباید مهارت ارتباطی  ام با همسرم را بتوانم گسترش بدهم؟ مگر همسرم نیز مثل من یک انسان نیست؟ مگر او ربات است؟ مگر دلش نمی‌خواهد گاهی پاهایش را روی هم بیندازد و یک روز هم روز او باشد؟ آنقدر این سوالات ذهنم را به خود مشغول می‌کند که گاهی به خودم می‌گویم ای کاش آدمها قبل از اینکه وارد زندگی یکدیگر شوند، بتوانند درک مناسبی از یک رابطه زوجی داشته باشند و بعد خودشان را بیندازند وسط زندگی دیگری و آنقدر ذره ذره وجود یکدیگر را زخمی نکنند و از زندگی مشترک یک غول بی شاخ و دم برای خودشان و یک جامعه نسازند!

اگر بخواهم اولین راهکار را برای درک متقابل و اصطلاحا تفاهم زوجین، ارائه دهم، کلمه مقدس «همدلی» است، برای من این کلمه بسیار مقدس و زیباست، آنقدر مقدس که می‌تواند تمام روابط ما را شفا دهد، آنقدر زیبا که می‌تواند تمام آدمها را به یکدیگر پیوند دهد و به آدمیزاد بفهماند که دنیا هنوز می‌تواند جای امنی برای زندگی باشد، «هنوز می‌توانی آنقدر دوست داشتنی باشی که حتی وقتی از تو دلگیر می‌شوم، نمی‌توانم فراموش کنم که چقدر دوستت دارم» همدلی یعنی بتوانیم از پنجره نگاه یکدیگر به مناظر بیرون، نگاه کنیم و آنقدرها هم خودمان را جدی نگیریم، نه آنقدر به خودمان آسیب بزنیم که از این طرف بام بیفتیم و نه آنقدر به دیگری آسیب بزنیم که از آن طرف بیفتیم. همدل باشیم، همراه باشیم، نیازهای او را هم ببینیم، نگوییم پررو می‌شود، نگوییم پس من چی؟!

یک بار هم بگوییم بیا با هم کاری را انجام دهیم که حال دلمان را خوب می‌کند، اصلا بیا و دستت را در دستم بگذار و بگو چه می‌خواهی؟ نوری که از لا به لای انگشتان تو و من به زخم‌های هر دو ما بتابد، التیام می‌دهد هر دردی را، به من بگو که کجای این زندگی دلت را شکسته است؟ بیا، دستانت در دستان من، شفا می‌دهد زخمی را که زندگی بر قلب مهربانت نشانده است و چقدر شفای زخم‌های تو برای من مهم است.

انتهای پیام/

 

@tajrishonline

ما را دنبال کنید